Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «صراط نیوز»
2024-04-29@00:00:32 GMT

بنجامین باتن‌های واقعی در هند + فیلم

تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۷۹۲۳۷۱

‍‍‍‍‍‍

صراط:

حتما نام فیلم " مورد عجیب بنجامین باتن " به گوشتان خورده است. مردی که برعکس دیگران، وقتی که به دنیا می‌آید ظاهری پیر داشت و هرچه از سنش می‌گذشت جوان‌تر میشد تا سرانجام به کودکی می‌رسید. اما حالا در دنیای واقعی نیز دو خواهر و برادر هندوستانی که در کودکی قیافه‌ای شبیه به افراد مسن دارند، خبرساز شده اند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، «کِشاو» و «آنجلی کومار» دو برادر و خواهر اهل ایالت جارکند هند از دو بیماری نادر " گوتیس لاکسا " و " پیری زودرس " رنج می‌برند که موجب شده تا در مقایسه با سن واقعی شان بسیار پیرتر به نظر برسند. آن‌ها مبتلا به این دو بیماری نادری هستند که متاسفانه غیرقابل درمان است.

این برادر و خواهر هندی ابتدا در سال ۲۰۱۶ به عنوان "خواهر و برادران بنجامین باتن " به سوژه رسانه‌ها تبدیل شدند. آنجلی در آن سال ۶ ساله و برادر کوچکترش در آن موقع تنها ۱۸ ماه داشت. علاوه بر اینکه پوست بدن هر دو خواهر و برادر چروکیده و افتاده بود، آن‌ها از دردمفاصل که معمولا در پیری بروز می‌کند، رنج می‌بردند.

اما این تمام درد‌های این دو خواهر و برادر نیست. کشاو و آنجلی علاوه بر پوست چروکیده و درد مفاصل باید با تمسخر همسن و سالان خود نیز دست و پنجه نرم کنند که با دادن لقب‌های زشت آن‌ها را به سخره می‌گیرند. آنجالی در مصاحبه‌ای گفت: "بچه‌ها در مدرسه مرا با نام‌های " مادربزرگ "، " بانوی پیر "، " میمون " و " ارباب میمون هندو " صدا می‌زنند و این مرا آزار می‌دهد. "

«شاتروگهان راجک» و «رینکی دِوی»، پدر و مادر این دو کودک آرزو داشتند تا بتوانند فرزندان خود را درمان کنند، اما پزشکان به آن‌ها اعلام کردند که هیچ راهی برای درمان کودکان آن‌ها در هند وجود ندارد. با این حال و پس از انتشار تصاویری از این دو کودک در شبکه‌های اجتماعی در سال ۲۰۱۶، یک سازمان غیردولتی به نام " بنیاد مراقبت امروز " با آن‌ها تماس گرفت و به آن‌ها کمک کرد. آنجلی و کشاو از آن سال تحت عمل جراحی لیفت صورت قرار گرفتند و تا حدودی چین و چروک و افتادگی پوست صورتشان کاهش یافته است.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

منبع: صراط نیوز

کلیدواژه: هندوستان بیماری نادر صراط خواهر و برادر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.seratnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «صراط نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۷۹۲۳۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!

سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد می‌کردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتا‌وانت ما شد. با آقا مجید شیشه در ماشین را دادیم پایین و رفتیم روی سقف اتاق وانت نشستیم

 شهیدحاج مجید رمضان از شهدای به نام و شناخته شده لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) است. این شهید بزرگوار پیش از شهادت به عنوان رئیس ستاد لشکر ۲۷ خدمت می‌کرد و از او و حسن خلقی که داشت، روایت‌های زیادی شده است. در گفتگو با سردار حاج‌رضا صادقی از همرزمان این شهید بزرگوار، خاطره‌ای جالب از او را تقدیم حضورتان می‌کنیم. 

 موضع حاج بابا

محرم سال ۱۳۶۱ در منطقه خیرناصرخوان یک موضع آتشبار داشتیم به نام موضع شهید حاج بابا. دو قبضه توپ ۱۰۵ از ارتش به صورت رابطه‌ای گرفته بودیم و بخشی از آتش پشتیبانی منطقه را تأمین می‌کردیم. شب عاشورا برادر مجید رمضان که مسئول ستاد لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود آمد با هم برویم موضع حاج بابا. من و حاج مجید از بچگی با هم رفیق بودیم. در دبیرستان باهم رشته راه و ساختمان می‌خواندیم. با هم می‌رفتیم شهر ری کارگری می‌کردیم و خلاصه از سال‌ها رفاقت و همراهی، کلی خاطره با هم داشتیم. 

 اروند قصرشیرین

برای رفتن به آتشبار نمی‌توانستیم از جاده اصلی تردد کنیم؛ لذا باید از رودخانه‌ای به نام اروند که در منطقه قصرشیرین بود عبور می‌کردیم. این رود اروند که من می‌گویم در قصرشیرین است. صرفاً تشابه اسمی با همان رودخانه معروف اروند دارد که عملیات والفجر ۸ با عبور رزمندگان از روی آن صورت گرفت. شاید خیلی‌ها ندانند که در قصرشیرین هم یک رودخانه اروند داریم و با شنیدن نامش به اشتباه بیفتند. 

به هرحال هوا تاریک شده بود که به رودخانه اروند رسیدیم. به خاطر بارندگی‌های چند روز قبل، سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد می‌کردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتا‌وانت ما شد. با آقامجید شیشه در ماشین را دادیم پایین و رفتیم روی سقف اتاق وانت نشستیم و با برادر علی نورمحمدی که مسئول لجستیک ما بود تماس گرفتیم بیاید ما را بکسل کند و از رودخانه بیرون بکشد. 

 تویوتا مدل f ۲

برادر علی نورمحمدی یک تویوتا وانت مدل F ۲ قدیمی داشت که خیلی قوی بود. می‌توانست هر ماشینی را بکسل کند. حتی چند بار هم کامیون‌های زیل ارتش را که در رودخانه گیر کرده بودند با تویوتای خودش بکسل کرده و بیرون کشیده بود. وقتی با علی آقا تماس گرفتیم، نیم ساعت بعد خودش را با تویوتای قدرتمندش رساند. آمد و با کمی تقلا، ماشین ما را بکسل کرد و از رودخانه کشید بیرون. به خشکی که رسیدیم، مشکل روشن نشدن ماشین به قوت خودش باقی بود. شمع وایر و دلکو ماشین کاملاً خیس شده بود و هرکاری کردیم روشن نشد. برادر نورمحمدی ما را تا موضع شهید حاج بابا بکسل کرد و برد. 

 خاطره ناگفته

آن شب وقتی به موضع حاج بابا رسیدیم، دیدیم بچه‌های آتشبار آتشی روشن کرده‌اند. ما کنار آتش خودمان را گرم و لباس‌های‌مان را خشک کردیم. این قضیه گذشت و فقط من و شهیدمجید رمضان و برادر علی نورمحمدی از این واقعه خبر داشتیم. حاج مجید که در دفاع مقدس به شهادت رسید و حاج علی نورمحمدی هم که بعد از جنگ برگشت اصفهان. به نوعی خاطره آن شب و گیرکردن ما در وسط رودخانه و بکسل شدن‌مان توسط برادر نورمحمدی یک خاطره ناگفته باقی‌ماند. گذشت و جنگ به اتمام رسید. 

 رؤیای صادقه 

بعد از اتمام دفاع مقدس در دفتر مرحوم آیت‌الله غیوری در صفائیه شهر ری بودم. ایشان از علمای خیری بودند که شب‌ها بعد از نماز می‌نشستند و درخواست‌ها و مشکلات مردم را رفع و رجوع می‌کردند. من هم در خدمت حاج آقا بودم. نامه‌های مردم را می‌گرفتم، مشکلات‌شان را می‌شنیدم و به حاج آقا انتقال می‌دادم. یک روز آقایی آمد و گفت: برای پول پیش منزل مشکل دارم. حاج مجید گفت بیایم پیش شما بگویم: «به فلانی بگو حاج‌مجید گفت مشکل من را حل کنید.»

پرسیدم کدام حاج مجید؟ گفت: شهیدحاج مجید رمضان. گفتم خودت می‌گویی شهیدحاج مجید! شهید چطور گفت بیایی پیش من؟ 

آن برادر حرف عجیبی زد. گفت: من خودم از بچه‌های لشکر ۲۷ هستم. چند روز پیش رفتم قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا (س) سر مزار حاج مجید. دلم بدجوری گرفته بود. صاحب خانه پول پیش بیشتری می‌خواست و من هم دستم بسته بود. شرمنده زن و بچه شده بودم. گفتم حاجی مشکل دارم، کمکم کن. همان شب حاجی آمد به خوابم، آدرس اینجا را داد و گفت برو پیش حاج صادقی و بگو حاج مجید گفته مشکل من را حل کن. نشان به آن نشان که شب عاشورا وسط رودخانه اروند ماشین گیر کرد و...

منبع: روزنامه جوان

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • تبریک تولد بهرام رادان به سبک محسن کیایی!
  • کوالالامپور؛ خواهر مدرن اما سنتی اصفهان
  • بشاگرد مدال افتخار ایران
  • ۸ روغن گیاهی که به درمان شوره سر کمک می‌کند
  • آزمایش واکسن سرطان پوست وارد فاز نهایی شد
  • بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
  • راهنمای استفاده از اکشن باتن در آیفون ۱۵ پرو
  • درمان خانگی آبله مرغان + بهترین دارو برای از بین بردن جای جوش
  • درخواست دیه اولیای دم از قاتل مجنون
  • آزمایش اولین «واکسن شخصی» برای نوعی از سرطان روی بیمار انگلیسی